شب تفکر
در کار داوطلبانه مینیمال نباشید!
همونطور که در پست قبل نوشتم، شبهای گذشته داشتم به این فکر میکردم که کجا مینیمال نباشیم بهتره.
دوستان هم اینجا و هم توی اینستاگرام نظرات جالبی داشتند. چیزی که به ذهن من اومده بود کار داوطلبانه یا کار خیر بود. البته کار خیر از طریق اهدای مالی خوب و ارزشمند هست و جای خودش رو داره و بهتره اونجا هم مینیمال نباشیم، اما موضوع پست من این جور کمکها نیست. کار داوطلبانه است. بر خلاف خیلی از چیزهای دیگه که به نظر من توش ایران خیلی از غرب بهتره (واقعا!)، در این زمینه متاسفانه خیلی عقب هستیم. اونقدر که ممکنه خیلیهامون تا الان این عبارت به گوشمون هم نخورده باشه.
کار داوطلبانه یعنی چی؟ به عبارت ویکیپدیا یعنی:
کار داوطلبانه به طور کلی ، از فعالیت های بشر دوستانه ای پنداشته می شود که برای ترویج خوبی یا بهبود کیفیت زندگی انسانی در نظر گرفته شده است. این نوع کار هیچگونه منفعت مالی ندارد و در عوض احساس ارزشمند بودن و احترام را به وجود می آورد.
ما چه کار داوطلبانهای از دستمون برمیاد؟ خیلیییی گزینه وجود داره! میدونم خیلی از شما دوستان پیشنهادهای خیلی خوبی خواهید داشت و منتظر خوندنشون هستم. این هم چند پیشنهاد که به ذهن من میرسه:
کافیه هر از گاهی دو سه ساعت وقت بگذارید و به یک خیریه که میشناسید سر بزنید و ببینید چه کمکی لازم دارند. از تلفن جواب دادن تا جابجا کردن وسایل تا کارهای تخصصی، آموزشی، تولیدی و ….که هر کدوم بسته به نوع خیریه و فعالیتش مورد نیاز باشه، ارزشمندترین هدیهای خواهد بود که شما به جامعه و آینده کشورمون اهدا خواهید کرد.
پیدا کردن یک مطلب خوب مرتبط و پیشنهاد دادنش به این وبلاگ برای معرفی به بقیه، یک پیشنهاد دیگه است.
اگر به زمینه خاصی علاقه دارید و دوست دارید عده بیشتری رو باهاش آشنا کنید و فکر میکنید دونستنش عده بیشتری رو شاد میکنه، در موردش یک وبلاگ شروع کنید و بنویسید. تولید کردن محتوا به زبان فارسی به همهمون میتونه کلی کمک کنه. بیشتر مطالبی که من اینجا میگذارم حاصل زحمت نویسندگانی هست که قبل از من این مطالب رو به زبان انگلیسی تهیه کردند. چرا ما این کار رو نکنیم؟
اگر تهران هستید یا از تهران رد میشید سری به بانک سلولهای بنیادی بیمارستان شریعتی بزنید و یک نمونه بزاق اهدا کنید. نمیدونید با همین کار کوچیک چه کمک موثری در بهبود حال بیماران میتوانید بکنید.
اگر هنر، فن یا دانشی بلد هستید وقت بگذارید و به افراد تحت پوشش خیریه ها آموزش بدید. جمعیت امام علی توی خیلی از شهرها خانههای علم داره برای بچهها. ولی بچه و بزرگ و این خیریه و اون خیریه نداره، یاد گرفتن برای همه بهترین هدیه است.
اگر کمی بیشتر انرژی و توان دارید، خودتون یک هسته تشکیل بدید و با افرادی که میشناسید و همفکر هستید، یک مشکل/ایراد در جامعه رو که نمیپسندید انتخاب کنید و کاری که از دستتون برمیاد رو برای بهبودش شروع کنید.
چند مثال ساده: من از سیاهپوشی خانمهای ایرانی خیلی دلم میگیره، تازه از راه دور دارم به اندازه ای که من یک نفری میتونم تلاش کنم کشورمون رو رنگیرنگیتر کنم. میدونم شما خوانندههای اینجا که خیلیهاتون داخل کشور هستید و خیلی کارها براتون راحتتره میتونید خیلی تغییرات مثبت ایجاد کنید: کمک به مهاجرین افغانی که ما خیلی بهشون ظلم کردیم، کمک به آشنا کردن افراد مناسب ازدواج به هم، مثل مهمانی که چند روز پیش برنامه ماه عسل داشت، کمک به آشنایان و اطرافیانی که بچه کوچک دارند و از فامیل دور هستند و یکی دو ساعت نگه داشتن بچه که بتونند نفسی بکشند، آشپزی کردن برای افراد کهنسال محله که ممکنه همیشه توانش رو نداشته باشند، توی انگلیس من حتی خیریهای رو دیدم که با تماس باهاش میاومد برای گرفتن ناخنهای پا و پدیکور برای افراد مسن که خم شدن و رسیدگی به اون ناحیه براشون سخته. کاری به همین کوچیکی میتونه کلی کیفیت زندگی اون فرد رو هم از طریق خود کار هم از طریق ارتباط اجتماعیای که از این طریق شکل میگیره بهتر کنه. توی یک خیریه دیگه ما به خونه افراد معلول ذهنی سر میزدیم، باهاشون یه چایی می خوردیم و چند تا گلدون بهشون میدادیم. هر دو هفته یک بار هم باز بهشون سر میزدیم و به گلدونها هم رسیدگی میکردیم. هدف فقط این بود که این فرد ایزوله نشه و چند نفر رو ببینه، گلدونها هم بهونه بود.
چند نفر میشناسید که واقعا برای یک کار در این حد، هیچی وقت نداشته باشند؟ میدونم جواب خیلی ها تعداد خیلی کمی خواهد بود. بیشتر ما میتونیم این تغییرات کوچک و مثبت رو در زندگی دور و بریهامون ایجاد کنیم. چرا دست روی دست بگذاریم و تماشا کنیم؟ دستهامون رو به هم بدیم و شروع کنیم! تازه کلی هم خوش میگذره و خودمون از زندگیمون لذت بیشتری میبریم.
پس نه به مینیمالیسم! اینجا مینیمال نباشید
پیشنهاد شما برای کار داوطلبانه چیه؟
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
یادی از مطالب قدیمی: روزی یکی و یک فنجان قهوه مهمون شما!
این هم یکی دیگه از مطالب ابندایی وبلاگ لذت کمتر داشتن که سوم دی در وبلاگ مرحوم بلاگفا منتشر کرده بودم:
و یک خبر جدید! یک امکان جدید به سایت اضافه شده.
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، زندگی و سایت و میزبان و پهنای باند…خرج داره و عارفه هم از خوردنیهای توی کافیشاپ خیلی خوشش میاد!
اگر مطالب این سایت باعث ایجاد تغییر مثبتی در زندگی شما شده و دوست دارید به نحوی جبران کنید، میتونید من رو به دلخواه خودتون به یکی از گزینههای این فهرست مهمون کنید. یک دکمه سمت بالا و توی نوار کناری هم وجود داره که شما رو به همین صفحه هدایت میکنه. پیشاپیش از خوردنیهای خوشمزهتون ممنونم!
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
پست مهمان: ده دلیل رشد مینیمالیسم
پست مهمان این هفته رو از یک پرتال جدید به نام DesignMatters انتخاب کردم و از طراحان این سایت مفید و زیبا ممنونم که به من اجازه دادند این مطلب رو با شما دوستان خوبم به اشتراک بگذارم. و اما این مطلب خواندنی از بابک فرفره:
۱۰ دلیل رشد مینیمالیسم و اینکه چرا هرروزه مردم بیشتری به سمت این سبک زندگی کشیده میشوند.
متنی از جاشوا بِکِر
«میخواهید دنیا را تغییر دهید؟ پس اول خود را تغییر دهید.»
– سری چینموی، رهبر مذهبی هندی
من هرروز با این موضوع سروکار دارم. دربارهی مینیمالیسم وبلاگ مینویسم و وبلاگهای دیگران را میخوانم، توییت میکنم و دیگران را هم که دربارهی این موضوع توییت میکنند دنبال میکنم. یک وبلاگ تامبلر هم مخصوص این مبحث دارم. بجز اینها، یک خبرنامه هم یک هفته در میان برای کمک به آنهایی که میخواهند دیگران را به زندگی ساده ترغیب کنند منتشر میکنم. من کاملاً در جریان جنبش سادهگرایی و مینیمالیسم هستم و میتوانم بگویم این جنبش در حال رشد است؛ آن هم تقریباً روزبهروز.
خوشبختانه من در تشخیصم تنها نیستم؛ بقیه هم به این موضوع پی بردهاند (با نسل «م» آشنا شوید؛ گرایشِ درحال رشدِ بازاریابی مینیمالیستی). تقریباً هرروز وبلاگهای جدیدی سبز میشوند، کتابهای جدید با سرعت سرسامآوری نوشته میشوند، و مردم بیشتر و بیشتری به سمت این سبک زندگی و وارد کردن اصول مینیمالیستی به زندگیشان کشیده میشوند.
اگر میخواهید بدانید چرا، این ۱۰ دلیل رشد مینیمالیسم را بخوانید:
۱- آشفتگی مالی جهانی:
بیکاریهای در حال افزایش، حقوقهای راکد، و ارزشهای در حال سقوطِ سهامها، خانوادهها و اشخاص را مجبور کردهاست که خریدهایشان را دوباره ارزیابی کنند و خیلیها دیگر با بودجههای محدود زندگی کنند. نتیجه این شدهاست که خیلی از مصرفکنندهها تصمیم گرفتهاند میان خریدهای ضروری و غیرضروریشان تفاوت بگذارند.
۲- نگرانیهای زیستمحیطی:
خیلی از مردم بهخاطر نگرانیهایی که درمورد محیط زیست دارند، به زندگی مینیمالیستی گرایش پیدا کردهاند. آنها فهمیدهاند که مصرف کمتر یعنی استفادهی کمتر از منابع طبیعی زمین، و تصمیم گرفتهاند بجای اینکه بیتفاوت کنار بایستند کار مفیدی انجام بدهند.
۳- مقدار زیاد بدهیهای شخصی:
مردم بعد از اینکه سالها و سالها بیشتر از توان مالیشان خرج کردهاند، کمکم توانستهاند تصور درستتری از واقعیت پیدا کنند، و خیلیها هم به این تصمیم عاقلانه رسیدهاند که دیگر باید از زیر بار کمرشکن بدهیها بیرون بیایند. محبوبیت زیاد دِیو رمزی و آدام بِیکر، یکی از شواهد این گرایشِ در حال رشد است. مردم برای رسیدن به این هدف، تمایل پیدا کردهاند که کمتر بخرند و بیشتر پسانداز کنند. این روندی است که امیدوارم ادامه پیدا کند.
۴- افزایش عمومیِ آگاهی اجتماعی:
بیعدالتی، فقر و گرسنگی همیشه وجود داشتهاند. اما همینطور که دنیا با کمک فناوری جدید و راحتتر شدنِ دسترسی به تصویرها و خبرهای جدید کوچکتر شدهاست، آگاهی ما از این نابرابریها هم بیشتر شدهاست. بعضیها از میان ما به این خواستهمان برای برابری پاسخ دادهاند و سعی میکنند تا با صرف پول خودشان برای تهیهی غذا برای انسانهای گرسنه، آب آشامیدنی سالم، مبارزه با بیماریهای همهگیر، و کمک به آنهایی که صدایشان شنیده نمیشود، تغییری با مقیاس جهانی ایجاد کنند.
۵- هنر مینیمالیستی / زیباییشناسی مدرن:
هنرِ خوب، روی احساسات انسان تأثیر میگذارد و ایدههای جدید را ممکن میکند. اصطلاح «هنر مینیمالیستی» (که اولین بار در سال ۱۹۲۹ استفاده شد)، اولین رشد بزرگش را در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تجربه کرد. در این دوره، روندِ سادهکردنِ هنر به ویژگیهای بنیادیِ آن خودش را در نقاشی، مجسمهسازی و موسیقی نشان داد و کمی بعد، راهش را به دیزاین و معماری باز کرد و به تعریف اصطلاح «دیزاینِ مدرن» کمک کرد. این حرکت، روی احساسات ما تأثیر گذاشتهاست و باعث شدهاست ایدهی مینیمالیسم بهعنوان سبک زندگی هم مطرح شود.
۶- پیشرفت فناوریهای کامپیوترهای شخصی:
پیشرفتهای فناوری در زمینهی کامپیوترهای شخصی، زندگی مینیمالیستی را از هر زمان دیگری آسانتر کردهاست. امروز کامپیوترها جای سیدی، دیویدی، پروندههای کاغذی، آلبوم عکس، تقویم، کتاب، دفترچهی تلفن، دفتر یادداشت، روزنامه و خیلی چیزهای دیگر را پر کردهاند. نیاز به نگهداشتن این چیزها در خانه دیگر یک داستان قدیمی است، و من از این بابت خوشحالم.
۷- مزایای این سبک زندگی، از هر زمان دیگری محبوبتر شدهاند:
همینطور که پیچیدگی دنیای ما روزبهروز بیشتر میشود، تقاضای مردم برای خیلی از مزایای زندگی مینیمالیستی هم بیشتر میشود. مینیمالیسم زندگیای با استرس کمتر، حواسِ جمعتر، آزادی بیشتر و زمان بیشتر را ارائه میکند؛ یعنی همهی چیزهایی را که مردم امروز بیشتر از هر زمان دیگری برای داشتنشان دستوپا میزنند.
۸- حضور بیشتر در اینترنت:
طرفدارهای زندگی مینیمالیستی با نوشتن دربارهی تجربههایشان در اینترنت، این سبک زندگی را برای دیگران جذابتر و قابلدستیابیتر کردهاند. وبلاگنویسهایی مانند لئو باباوتا، دِیو برونو، کالین رایت و تَمی استروبِل، گرفتن راهنمایی و انگیزه یا ایده دربارهی زندگی مینیمالیستی را از هر زمانی آسانتر کردهاند.
۹- سبکهای جدید زندگی بیشتر از هر زمان دیگری ممکن شدهاند:
اینترنت، سبکهای جدید زندگی را ممکن کردهاست. مردم دیگر مجبور نیستند خودشان را به یک کار معمولی ۸ ساعتهی بیرون از خانه محدود کنند. مثلاً دارِن روز درآمدش را از راه راهنمایی دیگران در زمینهی وبلاگنویسی حرفهای بهدست میآورد، یا کریس گییِبو به هرکسی که بخواهد برای خودش کسبوکار کوچکی راهاندازی کند، دربارهی این کار آموزش میدهد. آدمهای بیشمار دیگری هم هستند که تصمیم گرفتهاند درآمدشان را از راه اینترنت بهدست بیاورند. خیلی از آنها برای اینکه این انتخابها در زندگی برایشان آسانتر شود به مینیمالیسم گرایش پیدا کردهاند. چون به هر حال، وقتی همهی داراییهایتان داخل یک کوله پشتی جا شود، سفر دور دنیا برایتان خیلی آسانتر میشود.
۱۰- پیبردن به اینکه معنی زندگی بیشتر از داراییها است:
مصرفگرایی همچنان زنده است. تبلیغات همچنان به ما میگویند که خرید بعدیمان برایمان رضایتبخش خواهد بود، و مردم هم همچنان باور میکنند. اما تعداد آدمهای بافکری که کمکم پشت این ادعاهای غیرواقعی را میبینند و آنها را به چالش میکشند، روزبهروز بیشتر میشود. آنها در طول آخرین دورهی شکوفایی اقتصادی جهانی، در دارایی بیشتر بهدنبال خوشبختی بودهاند، ولی انتظارهایشان برآورده نشدهاست. درنتیجه کمکم به این نتیجه رسیدهاند که دیگر باید خوشبختی و برآوردهشدن خواستههایشان را در جاهای دیگری جستجو کنند، مانند رابطهها، حرکتهای اجتماعی، و پرداختن به کارهای مهم و معنیدار.
اگر هنوز هم دربارهی اینکه زندگی کردن به شیوهی مینیمالیستی قدرت بیشتری به شما میدهد تردید دارید، شاید بهتر باشد که دلیلهایی که برای رشد مینیمالیسم گفته شد را بهعنوان ۱۰ دلیل برای مینیمالیست شدن ببینید. البته تنها یک دلیل هم کافی است…
جاشوا بکر یک نویسنده است. او سعی میکند دیگران را ترغیب کند که با کمتر داشتن، بیشتر زندگی کنند.او نویسندهی کتابهای پرفروش «ساده کنید» و «بدون ریختوپاش با بچهها» هم هست.
میتوانید او را در توییتر دنبال کنید یا صفحهی فیسبوک او را لایک کنید.
تصویر مطلب از Foto & mohito
یه شغل که جاش خالیه!
دلم برای اینجا تنگ شده بود! ولی مرخصی تابستونه هم واقعا لازم بود. حال و احوال شما دوستان خوبم توی ماههای گرم سال چطوره؟
برم سر اون شغلی که جاش توی ایران خالیه!
کنم زیاد باشه، مثلا توی انگلیس انجمن صنفیشون ده سال پیش تشکیل شده ولی خیلی زیاد هستند هم به صورت فردی هم سازمان و اگر جستجو کنید مثلا توی لندن کلی از این شرکتها وجود داره. (مثال یک و مثال دو)
پست مهمان: من جینگولجات رو دوست دارم!
یک دوشنبه دیگه و یک پست مهمان دیگه از یکی از همراهان خیلی خوب من، ریحانه عزیز که نوشتههای خوبش رو در وبلاگش میتونید بخونید، و این نوشته رو اختصاصی برای اینجا نوشته. شما هم با زیاد داشتن جینگولجات و علاقه بهشون درگیر هستید؟
علاقه به خریدن جینگولجات یکی از موارد مخل سبک زندگی مینیمالیستی است. خرت و پرت های تزئینی یکی از غیر ضروری ترین وسایل زندگی ماست که حقیقتا بدون آنها زنده خواهیم ماند اما همیشه مقدار زیادی از هزینه، وقت و انرژی ما را به خودشان اختصاص میدهند. در این نوشته میخواهم جینگولجات را به سه نوع بدلیجات، گلسر، کش و وسایل تزئینی ای مثل قاب و تابلو و مجسمه و … تقسیم بندی کنم. من روزی روزگاری یک جینگول خر حسابی بوده ام. اما کم کم این همه جینگول خریدن دلم را زد و تصمیم گرفتم کمی دور و برم را خلوت کنم. حرف هایی که میخواهم برایتان بگویم تجربه های شخصی است. من با حسم پیش رفته ام و به آنها رسیده ام.
۱- نخریم!
بله جینگولجات نخریم! متاسفانه صاحب اول و آخر این دسته از خریدهایمان خودمان هستیم. این وسایل کاربردی نیست در نتیجه مانند لباس نمیشود آنها را به کس دیگری داد تا از آن استفاده کند و حتی نمیشود آنها را فروخت و از شرشان خلاص شد چون ارزش و قیمت بالایی ندارند و کسی خواهانشان نیست مگر اینکه اشیاء لوکس و آنتیکی باشند. بنابراین بهتر است از اول پا به زندگی ما نگذارند تا کار به جایی نکشد که بخواهیم با کتک کاری از خانه بیرونشان کنیم! حالا چطوری خرید نکنیم! بله درست نوشته ام! راههای خرید نکردن! این راهها شاید برای دیگر وسایل هم به درد بخورد اما من اختصاصی برای جینگولجات شرحش میدهم.
- نبینید! هر آنچه دیده بیند دل کند یاد! بهترین راه برای نخریدن ندیدن است. مثلا من در حال حاضر دارم در اشتیاق خریدن یک ساعت مچی با بند لی و صفحه گل گلی میسوزم اما حقیقت این است که من ۱، ۲ ، ۳ ، ۴ ، ۵ تا ساعت دارم! بله من ۵ تا ساعت مچی دارم و از بین این ۵ تا هم ۴ سال است که فقط از ساعت سواچ اسکینم استفاده میکنم. تازه من از آن دست آدم هایی هستم که اگر یک چیزی دور دستم چسبیده باشد روی مخم است و ساعتم را باید بگذارم توی جامدادی یا جیب کیف. بنابراین یک ساعت گل گلی جدید تاثیر شگرفی در زندگی من نخواهد داشت و فکر میکنم شاید ته تهش یک هفته بابت داشتنش خوشحال باشم و از همین الان میدانم که باز به استفاده از ساعت سواچ اسکینم ادامه خواهم داد. اما اگر از اول چشمم به این ساعت نیفتاده بود این همه نیاز به کلنجار رفتن با دلم نداشتم. پس نبینید! مثلا برای گشت و گذار در پاساژها وقت نذارید. راهتان را صاف بگیرید و بروید. من خیلی وقت ها از تجریش که رد میشدم حتما به پاساژ قائم سر میزدم. سر زدن شامل مغازه های مجازی هم میشود، انقدر از این صفحه به آن صفحه جینگولجات در اینستاگرم چرخ نخورید. آدمی است دیگر چرا باید هی خودش را در معرض در دام افتادن قرار دهد؟
- زمان بدهید! این روش را من و یکی از دوست های صمیمی ام وقتی دیدیم تمام پول هایمان را پای جینگولجات داده ایم، میدهیم و خواهیم داد در مورد خودمان به کار بستیم. میخواستیم ببینیم این علاقه و اشتیاق خریدن فلان چیز از روی عشق است یا شهوت! اگر از روی یک شور و هیجان آنی باشد آتشش سرد میشود و شاید حتی فردا به خودتان بگویید: این چی بود که میخواستم بخرم! این حرف را خیلی وقت ها بعد از خرید به خودمان میزنیم: این چی بود من خریدم؟! با زمان دادن میشود جلوی ضرر را گرفت. زمان بدهید و فکر کنید. خودتان را اسیر عشق هایی کز پی رنگی بود نکنید! من یک بار خریدن یک مجسمه را دو سال طول دادم. بله دو سال! الان از داشتنش خیلی خوشحالم و فکر میکنم ارزش خریدن داشت، اما خیلی وقت ها هم شده چیزی را خریده ام و بعد از یک مدت با خودم گفته ام این دیگه چیه! چقدرم زشته! خوشبختانه جینگولجات نه تنها تاریخ مصرفش نمیگذرد بلکه با گذر زمان بهتر و قشنگترش هم به بازار میاید.
- سوال بپرسید! یکی از کارهایی که همزمان با به تعویق انداختن باید انجام بدهید سوال پرسیدن است! اول از همه اینکه پولش را دارم؟ من به شخصه کلی به جان چیزمیزهای گران دعا میکنم. چون از همان اول میدانم که نمیتوانم بخرمشان و بحث تمام میشود! دومین سوال این است: کجا بگذارمش؟ آیا من فضای خالی برای یک قاب جدید، یک گلدان جدید و یک دستبند جدید دارم؟ و سوال اساسی و مهمی که اگر جوابش منفی است نباید به مثبت بودن دو تای قبلی اعتنایی کرد این است: آیا من به این وسیله نیاز دارم؟ آیا من یک گوشواره جدید میخواهم؟ برای پاسخ دادن با خودتان مرور کنید، تمام داشته هایتان را مرور کنید! بهتان قول میدهم حتما گوشواره ای گوشه جعبه بدلیجاتتان افتاده که به جای گوشواره پشت ویترین میتوانید از ان برای ست کردن استفاده کنید! با خودتان تکرار کنید: ما بهش نیاز نداریم، ما بهش نیاز نداریم، ما بهش نیاز نداریم. برای این میگویم بگویید “ما” که آن قسمت از وجودتان که هوس خریدن کرده احساس تنهایی نکند. J
- نگاه کنید! در این دنیا همه چیز را برای خریدن نیافریده اند. شما میتوانید نگاه کنید و لذت ببرید. همه جینگولجات مخلوق خدا هستند. من خودم ممکن است با دیدن یک انگشتر دست ساز به وجد بیایم، یا یک صنایع دستی را بپرستم اما لزومی ندارد آن را بخرم! لزومی ندارد همه چیز را متعلق به خودمان کنیم. هر سال تعداد زیادی جینگولجات بسیار زیبا تولید و ساخته میشوند که هر کدام در نوع خود بی نظیرند اما آیا میشوید همه شان را خرید؟
- برایتان هدیه میاورند! قسمت اعظمی از هدیه ها در فرهنگ ما جینگولجات است. باید همیشه بدانید که هر سال روز تولدتان چند تا جینگول هدیه خواهید گرفت. پس پولتان را هدر ندهید.
اما اگر جینگولی پس از طی مراحل فوق توانست وارد زندگی شما شود، باید چه برخوردی با او داشته باشید؟
۲- قسمت هایی را سفید بگذارید! ( وسایل تزئینی خانه)
لزوما تمام دیوارها، تمام میزها، تمام قفسه ها نباید پر باشند! من یک روزی اعتقاد داشتم حتی یک لکه سفید نباید خالی بماند. همه جا پر پر پر! و به قول مامانم اتاقم عینهو نمایشگاه و سمساری شده بود. اما اگر دقت کنید میبینید که موزه ها هم بین ویترین های خود فاصله گذاشته اند. پر بودن فضا هم چشم را خسته میکند و هم نمیگذارد زیبایی وسایل دیده شود. وقتی فضا پر است و به هر طرف که سربرمیگردانید با شیء جدیدی مواجه میشوید سرگیجه میگیرید. شاید اینطور مکان ها برای جستجو و اکتشاف مثل جنگل آمازون جذاب باشند اما به شما اطمینان میدهم که شیک نیستند! وقتی همه فضا پر است انگار روی چیزی تاکید نشده است و زیبایی هر وسیله ای به پنجاه درصد کاهش پیدا میکند. پس قسمت هایی را سفید بگذارید. مثلا مطمئن شوید میان تابلویی که به دیوار زده اید و پرده به اندازه کافی فضای خالی وجود دارد. فضاها حتما نباید با وسایل تزئینی پر شوند. مثلا ممکن است آینه دراور شما برای پر کردن یک دیوار مناسب باشد ولازم نیست عکس دو متر در سه متر عروسیتان را هم به آن دیوار بزنید! یا دیواری که پنجره دارد به وسیله پرده پر میشود. ساعت را هم به همان دیوار نزیند. تمام اینها سلیقه ایست و ممکن است کنار یک پرده به اندازه یک ساعت جای خالی وجود داشته باشد. اما حواستان به سفیدی ها باشد. قسمت هایی را سفید بگذارید تا تزئیناتتان بیشتر و زیباتر جلوه کنند. آسان ترین راهش سفیدی یک درمیان است: فضای پر، فضای خالی، فضای پر، فضای خالی. فضای خالی که بیشتر باشد شما میتوانید وقتی که برای گردگیری آنها میگذاشتید به کار لذت بخشتری برای خودتان اختصاص بدهید.
۳- عوض بدل!
اگر جینگول خر اصیلی بوده اید و حالا میخواهید کمی دور و برتان را خلوت کنید پیشنهاد میکنم اگر جای نگهداریش را دارید همه جینگولجاتتان را از سر باز نکنید. وسایل تزئینی را کم کنید و اضافی را در کمد یا انبار بگذارید. میتوانید هر ۶ ماه یک بار وسایلی را که چیده اید جمع کنید و وسایل جدید را از کمد دربیاورید و دوباره بچینید. اینطوری انگار یک تغییر دکوراسیون اساسی داده اید. و تا آخر عمر با همین وسایلی که دارید میتوانید شونصد مدل مختلف خانه تان را بچینید، بدون اینکه چیز جدیدی بخرید. در مورد بدلیجات هم نگه داشتنشان به تکنیک “ما نیاز نداریم” کمک میکند. ولی قول بدهید که جینگول بدلی جدیدی نخرید.
۴- تغییر بدهید!
اگر انسان رستگاری بوده اید و مثل من ۱۰ عدد گلدان سفالی ندارید هم لازم نیست برای داشتن دکوراسیون جدید خرید کنید. فقط کافیست تغییر بدهید. میتوانید جای مبل ها، جای میز ناهارخوری، تخت، دراور و… را سالی یک بار تغییر بدهید. این کار به تنوع دادن و عوض شدن حال و هوا خیلی خیلی کمک میکند. جینگول جاتتان را هم تغییر بدهید. ممکن است یک تابلو وقتی طولانی مدت در جایی بماند برای دیدتان عادی بشود اما وقتی تغییرش میدهید به حدی زیبایش دوباره جلوه میکند که انگار چیز جدیدی خریده اید. تغییراتی کوچکی در وسایلی مثل جاشمعی و مجسمهها هم همین قدر میتوانند به طرز شگفتانگیزی به فضای اطرافتان تونع بدهند.
۵- اصیل خرید کنید!
خرید چیزهای عجیب و غریب ضروری مثل لباس که پس اون فردا از مد میفتند کار عاقلانه ای نیست چه برسد به خرید جینگولجات عجیب و غریب. پس مثلا جاشمعی ای نخرید که سال بعد خجالت بکشید بگذاریدش روی سفره هفت سین، یا بدلیجاتی نخرید که آنقدر دمده بشود که نتوان از آن استفاده کرد.
۶- استفاده کنید!
ما همیشه جینگولجات زیادی میخریم، جینگولجات زیادی داریم اما همیشه همان انگشتر فیروزهای را که بهش عادت داشتهایم دست میکنیم و از همان کلیپس همیشگی استفاده میکنیم. آنقدری که کمد و سایلمان متنوع است خودمان متنوع نمیپوشیم. بیایید از وسایلمان استفاده کنیم. از کش جدیدی که خریدهایم مرتبا استفاده کنیم. آنقدر که دیگر شل بشود! مساله این است که ما از چیزهایی که میخریم لذت نمیبریم. خیلی هایشان نگه داشته میشوند برای آینده های نامعلومی که مشخص نیست کی از راه میرسند و یا خیلی هایشان گوشه کشوهایمان فراموش شدهاند و در حال خاک خوردند. بهتر است شروع کنیم، استفاده متناوب از وسیلهها، مصرف کردنشان تا جایی که دیگر قابل استفاده نباشند بیشتر به ما حس داشتن و لذت میدهد.
پست مهمان: نگاهي به اندرون خانه هاي تهراني
ماجرای پست مهمان امروز خیلی جالبه. حدود ده روز پیش من داشتم توی شبکههای اجتماعی گشت میزدم که یک مطلب حسابی چشمم رو گرفت. همینطور که داشتم میخوندمش یاد یکی از دوستان خیلی باحال و فرهیخته و باسوادم افتادم که این متن خیلی به تخصصش مرتبط بود. متن رو که تا ته خوندم با خودم گفتم این جاش توی ستون پست مهمانه! باید نویسندهاش رو پیدا کنم و اجازه بگیرم. روی لینکش کلیک کردم تا اطلاعات بیشتری پیدا کنم که دیدم این مطلب رو شش سال پیش همون دوست دانشمند من در وبلاگ قدیمیاش گذاشته بوده! اینقدر هیجان انگیز بود…به خصوص که اصلا از این وبلاگ خبر نداشتم و کلی مطلب خوندنی پیدا کردم از یک آدم فرهیخته! این هم شما و این هم یک نوشته خواندنی از افسانه کامران که هم هنرمنده و هم دانشمند. مطلبی که بهش پرداخته خیلی جای فکر داره، به خصوص برای افرادی که هنوز مستقل نشدند و میتونند از نو شروع کنند. امیدوارم در آینده باز هم از نوشتههای افسانه اینجا بخونیم.
بی هوا وارد خانههای مردم میشویم و آنها را در خانههایشان غافلگیر میکنیم. این روزها کار ما این است که مردم را سر سفره ناهار، در حال استراحت، هنگام تماشای فوتبال و حتی کنار بساط تریاک و … غافگیر کنیم. همیشه هم به دلالان بنگاهها اصرار میکردیم که هماهنگ کنید و همیشه هم به قول خودشان هماهنگ میکردند، اما باز هم صاحبان خانه را شگفت زده میدیدم، وقتی که با اکراه در را به رویمان میگشودند.
اما من ته دلم این گونه رفتن به خانه مردم را _بیدعوت و زمینه چینی _ دوست میداشتم. احساس میکردم چقدر راحت میتوان به لایههای پنهان زندگی در این خانههای کوچک پی برد. چیزهایی که در خانههای اقوام و دوستان گاه به سختی پنهان میشود. اینجا به لطف پیدا کردن خانه جدید برای ما مهیا شده بود.
حالا میتوانستیم درون خانه تهرانی را راحتتر و رسواتر از همیشه ببینیم. میگویم خانه تهرانی برای اینکه این خانه با همه ویژگیها و شباهتهایی که با خانههاي شهرستانی دارد، بسیار کوچکتر از این خانه هاست.
خانه خصوصیترین مکان برای استراحت کردن، زندگی کردن و آسودن است. و حالا این خانهها نه تنها به دلیل کوچکی بیش از حد و یا رعایت نکردن اصول فنی و زیباییشناسی در ساخت و معماری، بلکه به دلیل نوع دکوراسیون آن جایی برای زیستن نیست.
میان اسباب و اثاثیه این خانهها با متراژ آنها تناسبی وجود ندارد. مبلهای پت و پهن پارچهای یا چرم، فرشهای ماشینی، میز ناهار خوری که با زور در گوشهای از هال یا پذیرایی جا خوش کرده است، میزهای عسلی کوچک و بزرگ، گلدانهای سفالی رنگ شده و … همه در خانه تهرانی ها موجود است، انگار هر دختری که به خانه بخت میرود فرض مسلم اش زندگی در خانهای ۲۰۰ متری است اما پس از اولین اسباب کشی متوجه واقعیت تلخ زندگی در خانه کوچک می شود!
خانه تهرانی مثل شعری است که وزن آن با قالب شعریاش جور در نمیآید. زبان این شعر گنجایش چنین وزن ثقیلی را ندارد.
در این خانه ها با اسبابی روبه رو میشوید که هیچ کاربردی ندارند، اگر قائل به کارکرد زیبایی اشیاء باشیم، گلدانها و گلهای مصنوعی، بوفههای انباشته از کریستالهای بدلی سوگا، رومیزیها و پارچههایی روکوکویی و … تناسبی با فضا و متراژ این خانهها ندارد. خانه تهرانی در تصرف اشیاء است. در این خانهها اشیاء مقدم بر انسان و حوایج انسانی است. هجوم وسایل اضافی و فاقد کارکرد واقعی سبب شده است که در خانههای ۵۰ یا ۶۰ متری جایی برای زیستن نباشد. در این خانهها کمتر میتوان نوای خوش آهنگ چوب را شنید، کابیتها و کمدها در تصرف ام دی اف است و رنگ جعلی و بدلی که بر اشیای خانه اعم از فرش ماشینی، بوفه، چینهای عجیب و غریب پردهها و … نشسته است روح تو را میآزارد. دامنه دلالتهای معنایی این اشیاء چنان است که معنای صریح زیستن و آسودن در خانه را سلب میکند و قرار است معناهای ضمنی چون مکنت، سرمایه و برخورداری و … را تلویحا به ما متذکر شود.
در خانه تهرانی اشیاء و فضاهای متضاد در کنار هم قرار میگیرند، بدون هیچ تناسب و تعاملی! کاناپه زمخت بر روی فرش ابریشمی ظریفی قرار میگیرد و آشپزخانه مدرنی را با زیلو میپوشانند و …
خانه تهرانی مثل همه خانهها بویی مخصوص به خود را دارد، یکی از آنها بوی تاید میدهد، آن دیگری بوی قورمه سبزی و یکی دیگر بوی تریاک، بوی خاک و … بویی مخلوط و آمیخته از ساکنان هر خانه و فضایی که آنها را احاطه کرده است، کمتر خانهای بود که بوی کتاب را بدهد. دروغ چرا تنها در یک خانه کتابخانه کوچکی دیدم، كمتر خانه اي ديدم كه در آن تنفس گلهاي طبيعي و سبزي برگهاي آن به تو سلام دهد. اما تا دلتان بخواهد در اين خانه ها اشیای اضافی و کیچ دیدیم.
در میان همه خانههایی که دیدیم کمتر خانهای بود که تو را غافلگیر کند، نظم درونی و هماهنگیاش تو را در آغوش بگیرد و دلت بخواهد آنجا بمانی. در بیشتر خانهها بعد از نگاهی دزدانه و سرسری ترجیح میدهی فرار کنی !
در بعضی از خانهها کودکی هست که به استقبالت میآید و از دیدن نگاههای جستجوگرانهات خجل نمیشود و دلش میخواهد تو اندکی بیشتر بمانی.
در این خانهها به لطف آن کودک میتوانی اندکی درنگ کنی، با کودک آن خانه هم کلام شوی و …
بعضی از خانهها چیزی را در خود نهان دارند که در ذهنات بدل به خاطره میشود، مثلا درخت کاجی که درست از وسط پنجره اتاقی سبز شده است، پنجره هلالی بزرگی که جان میدهد برای پرواز و …
خانه تهرانی جایی است برای کارکردهای مجازی اشیا و تنها اندک جایی است برای زیستن و آسودن! این فضا مدتهاست که فاقد دلالتهایی معنایی پیشین خود شده است . خانه تهرانی دالی است که دیگر با مدلول خویش پیوند ندارد و دلالتهای معنایی چون آرامش، آسایش و .. از آن رخت بر بسته است. و تنها بر معناهایی چون خوردن، آشامیدن، خوابیدن و قضای حاجت کردن مبدل شده است! بفرمایید اینجا آشپزخانه است، اینها کابینتهاست (انگار نمی توانی فضاها را از هم تشخیص بدهی ) اینجا اتاق خواب است و این هم دستشویی و حمام!
خانههای تهرانی بهترین مکان برای دیدن تضادها و تقابلهای درونی ماست. مایی که دلمان میخواهد تمام ساز و برگهای یک زندگی بورژوایی ابلهانه را در آپارتمانی ۶۰ متری بگنجانیم و عجیبتر آنکه اصرار داریم تا به همه ثابت کنیم از این ساز و برگ چون دیگران چیزی کم نداریم.
در خانه تهرانیها دکوراسیون داخلی و چینش اسباب و اثاثیه نه تنها خطاها و اشباهات فاحش بساز و بفروشها و معماران مداد به گوش را نمیپوشاند و تصحیح نمیکند بلکه خود نیز بر این مساله تاکید میکند و بیش از پیش فقیری و عرياني روح ساکنان خانهها را به ما گوشزد میکند! نمي دانم شايد سالهاست كه تلاش مي كنيم اين بي معنايي و پوچي را با خرت و پرت و آفتابه و لگن بپوشانيم اما هنوز مثل آن پادشاه لختيم!
زير نويس توضیحی۱: اول از همه بگويم مناطقي كه ما براي جستجوي خانه رفتيم تقريبا مناطق متوسط شهر نظير طرشت، منيريه، جنت آباد و … بوده است و البته در هر منطقه استثناتي هم وجود دارد كه با توجه به توان خريد و … مطمئنا متفاوت خواهد بود. اطلاق كلمه خانه تهراني تنها براي سهولت خواندن است وگرنه چه كسي است كه نداند تهران و هزار نوع خانه و صاحب خانه و …
زير نويس خاطرات من: فكر مي كنم هشت يا نه سالم بود كه متوجه شدم بوي خانه ما با خانه هاي ديگر فرق مي كند. رفته بودم خانه آقاجان براي چند روزي ، برگشته بودم خانه خودمان اما تمام لباس هايم بوي خانه آقاجان را مي داد، بوي سيب دماوند و پرتغال شمال و من چقدر اين بو را دوست مي داشتم !
سفر!
یکی از چیزهایی که در زندگی مینیمال اتفاقا خیلی زیاده مسافرته! وقتی به جای خرید و خرید و خرید! تصمیم میگیریم جور دیگهای هزینه کنیم فرصتهای زیادی برای دیدن دنیای زیبای اطرافمون پیش میاد.
ما دوباره عازم یک سفر ده روزه هستیم، دوستان همراهم در اینستاگرام می دونند که خیلی وقت هم نیست که اسباب کشی کردیم. برای همین کم پیدا شدم! به زودی میام و اونقدر حرف دارم براتون که نگو!
فعلا عذرخواهی من رو برای این غیبت کوتاه بپذیرید.
تا دوازدهم شهریور من ممکنه امکان ارسال فایل خانه خلوت در یک ماه رو برای دوستانی که در این بازه خریداری کنند پیدا نکنم. در صورت خرید کمی صبور باشید. البته باهاتون با ایمیل در تماس خواهم بود.
امیدوارم توی سفر پیش رو به آلمان و چک کلی سوژه برای به اشتراک گذاشتن با شما همراهان مینیمالیست پیدا کنم! به اینستاگرام سر بزنید
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
اسباب کشی مینیمال، یا خود غلط بود آنچه میپنداشتیم!؟
داستان من و نوشتن هم ماجرایی شده! فکر کردم از ایران برگردم دیگه حسابی فرصت میکنم و یه وقت مفصل برای سایت میگذارم. بعدش که برگشتیم نشد، فکر کردم اسبابکشی که بکنیم دیگه وقتشه که بیام و کلی مطلبی که توی ذهن هست رو بنویسم. اسباب کشی کردیم، باز وقت نشد. دیگه فکر کردم بریم آلمان و برگردیم دیگه وقتشه. آلمان هم که چنان شد که میدانید و خلاصه برگشتیم، فریزرمون در سفر خراب شده بود و اگر نمی دونید بدونید این از بدترین فجایعیه که میتونه توی یک خونه پیش بیاد. من کاملا متوجه شدم!!!اون قدر روم تاثیر منفی داشت که میتونم مدتها در موردش مرثیه سرایی کنم. به هر حال، کمی تا قسمتی داریم به زندگی عادی بر میگردیم. ببینم بالاخره من میتونم به عادت هر روز مطلب گذاشتنم برگردم؟
از اسبابکشی شروع کنم که خیلی روی دلم مونده!
من تا روز قبل از اسباب کشی، هیچ کاری در این زمینه نکردم. خیالم راحت بود که من دیگه وسیلهای ندارم، با اون همه چیزی که در یک سال گذشته از خونه چهل متری ما خارج شده بود همین که هنوز یه چیزایی داشتیم عجیب بود! یکی دو بار دیگه کمدها رو چک کردم ببینم چیز اضافیای نباشه، همین. روز قبل هم کم کم وسایل رو جمع کردیم توی جعبهها.
روز اسبابکشی هم همه چیز خوب پیش رفت و با کمک همسایهها وسیلهها رو آوردیم خونه جدید. کل وسیلهها توی پنج تا جعبه پنجاه در پنجاه سانتیمتر، حدود بیست تا پلاستیک خرید که نگه داشته بودم برای اسباب کشی، و سه تا چمدون ما جا شد، جدا از اینها یک مبل داشتیم، دو تا کالسکه و یک ترولی، و لوازم خواب (لحاف و بالشت و ملافه). تا اینجا هنوز من به خودم مفتخر بودم.
داستان از فرداش شروع شد که قرار شد وسایل اون خونه کوچیک رو در این خونه که بزرگتر هم هست جا بدم. امان از حجم انبوه چیزهایی که جا نداشتند! نمیدونم توی اون خونه چطوری قایم شده بودند؟ حتی یک بسته وسایلی که مدتها بود دنبالش میگشتم و حدس میزدم اون وسط مسطها اشتباهی ردش کردم هم توی این خونه جدید از یکی از جعبهها سر در آورد! من هم که رگ مینیمالیستیام زده بود بالا و چیزی که لبخند به لبمون نیاره و خوب اجاره نده و ما جای مناسب براش نداشته باشیم رو حاضر نبودم همینجوری راه بدم داخل کمدها…خلاصه داستانی داشتیم تا دوباره وسایل رو تصفیه کنم و فقط ارزشمندترینها باقی بمونند. هنوز هم کامل کامل همه چیز چیده نشده.
از همه جانگدازتر آشپزخونه است که به طرز شگفتآوری از خونه قبلی که کلا آشپزخونه نداشت هم کمتر جا داره و ما لایق یک جایزه هستیم برای پیدا کردن چنین آشپزخونهای! همون بدو ورود من کلی سبزی خشک و گیاهان دارویی و ادویه و ..که کمتر استفاده میکردم رو پاکسازی کردم برای نبود جا. ظرف و ظروفهام هم که جای پاکسازی بیشتر نداشتند. با این حال چون فقط یک کشو داره ملاقهها و هم زن و امثال اینها رو هم مینیمال مینیمال کردم. با همه اینها هنوز دو تا سبد بیرون کف آشپزخونه خوار و بار مونده که جای دیگهای براش نداریم. دارم سعی میکنم تند تند مصرفشون کنم تا حجمشون کم بشه لااقل.
بله، یک بار دیگه به من ثابت شد که مینیمالیسم مقصد نیست، مسیره! همیشه ادامه داره….
اتفاق خوبی که افتاد این بود که در همین بین در گروه فوقالعاده flylady که در تلگرام داریم یکی از دوستان من رو با پیشنهادهای flylady برای اسبابکشی آشنا کرد که خیلی مفید و کاربردی هستند، به خصوص برای اسبابکشیهای داخل ایران که وسیله خیلی زیاده. توی پست بعدی در موردشون مینویسم.
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
یک اسبابکشی آسان: قسمت اول
این سری پستها بر مبنای پیشنهادات Flylady برای اسباب کشی نوشته شدند و من به عنوان یک راهنمای عالی برای یک اسباب کشی ساده و بیدردسر پیشنهادشون میکنم. اگرچه به خاطر اینکه ما خونه رو مبله اجاره میکنیم و بارمون هم سبک هست خیلی ازشون استفاده نکردم به نظرم خیلی برای یک اسبابکشی واقعی مفید هستند. این شما و این هم قسمت اول!
همه ما وقتی بحث اسبابکشی پیش میاد استرس میگیریم. اولین و مهمترین پیشنهاد اینه که به قدمهای کوچک فکر کنید. نمیشه همه خونه رو با هم و یک روزه جمع کرد. اسباب کشی رو به قدمهای کوچک تقسیم کنید و کم کم پیش برید تا فشار زیادی بهتون نیاد.
دومین نکته خیلی مهم اینه که چیزی رو که دوست ندارید، جابجا نکنید! خونه جدید شما فقط جای چیزهاییه که دوستشون دارید، شما رو شاد میکنند و براتون کاربردی هستند و استفاده میشوند.
نکته سوم: ربع ساعت ربع ساعت کار کنید. تایمر موبایل رو استفاده کنید. هر سه ربع ساعت هم حتما یک ربع استراحت کنید. قرار نیست سلامتی خودتون رو به خطر بندازید.
پیشنهاد چهارم: سختترین و آسونترین قسمت خونه رو مشخص کنید. معمولا سختترینش آشپزخونه یا انباریه و آسونترینش دستشویی و حموم. این دو تا رو با هم ترکیب کنید که اون قسمت سخت خیلی اذیتتون نکنه.
در حین کار مرتب آب بنوشید.
وارد هر قسمت که میشید ابتدا همه زبالهها رو از اونجا خارج کنید. بعد همه چیزهای اهدایی و بازیافتی که شرایط لازم برای ورود به خونه جدید رو ندارند.
نکته خیلی مهم: اجازه ندید زباله ها و اهداییها تلنبار بشن. مرتب از خونه خارجشون کنید و به مقصد مورد نظر برسونید. چیزی رو به امید اینکه بعدا به فلانی میدم و بعدا میفروشم و …نگه ندارید. هرکاری میخواهید بکنید سریعا انجام بدبد و اکر ممکن نیست، به خیریه اهدا کنید.
و اما در مورد جعبههای وسایل خودتون، اولا یک مکان در خونه برای کنار هم قرار دادن جعبههای بسته شده مشخص کنید.
هر جعبهای که پر شد را از اتاق خارج کنید و در مکان تعیین شده قرار دهید تا فضا برای ادامه بسته بندی داشته باشید.
جعبهها را با دقت نشانه گذاری کنید. نام اتاق و شماره جعبه را به ترتیبی که بسته بندی میکنید روی جعبه بنویسید. یک جعبه از هر اتاق را از وسایلی که بیشتر از همه مورد نیاز هستند پر کنید و روی آن علامت بزنید تا باز کردن را از این جعبه شروع کنید.
البته این مطلب ادامه دارد…
شما چه پیشنهاداتی میتونید به لیست Flylady اضافه کنید؟
از اخبار سایت هم اینکه فعلا مطالب سایت بلاگفا از این آدرس قابل استفاده هستند.
http://web.archive.org/web/20150314221518/http://joywithless.blogfa.com/
در این لینک برای خوندن کل مطالب از آرشیو ماهانه استفاده کنید. اگر از دوستانی هستید که بعد از تخریب بلاگفا! به جمع ما ملحق شدید مطالب خوندنی زیادی اونجا خواهید دید.
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
یک اسبابکشی آسان: قسمت دوم
در پست قبلی چند نکته ابتدایی برای پیش رو داشتن یک اسبابکشی آسون رو نوشتم. این هم قسمت دوم و پایانی که کار شما رو برای اسبابکشی حسابی آسون میکنه!
مواد لازم:
-جعبه: سعی کنید جعبههای خیلی بزرگ نگیرید که جابجاییشون خیلی سخت باشه.
-چسب پنج سانتیمتری به مقدار زیاد برای بستن جعبهها و قیچی یا جاچسبی؟ مناسب
-پاکتهای بزرگ و روبانهای رنگی برای علامت زدن پاکتهای هر اتاق یا
-ماژیک (اگر دوست داشتید در رنگهای مختلف برای هر اتاق)
-روزنامه: زیاد! برای ظروف و دکوری جات
قبل از اسبابکشی، حسابی خونه رو خلوتسازی کنید. همه چیزهای اضافه رو رد کنید. برای هر وسیلهای که دارید بررسی کنید ببینید اونقدر دوستش دارید که این همه انرژی و هزینه صرف جابجاییاش کنید؟ واقعا میارزه؟ اگر نه با خودتون نبرید. فقط چیزهایی که واقعا دوست دارید، و مداوم استفاده میکنید رو ببرید.
برای بستهبندی سعی کنید وقت کافی بگذارید. هر روز پنج جعبه رو ببندید (پس من کار خوبی کردم همون روز آخر بسته بندی کردم !!)، اتاقی که بهش مربوط هستند و شماره جعبهها رو به ترتیبی که میبندید روش بنویسید. یک لیست کاغذی هم داشته باشید که روش محتویات هر جعبه یا کمد/کشویی که توش هست رو توش یادداشت کنید.برای لباسها و چیزهایی که راحتتره از پلاستیکهای بزرگ استفاده کنید و با روبانهای رنگی پلاستیکهای هر اتاق رو از بقیه مشخص کنید. اگر ممکنه یک قسمت از خونه رو به جعبهها اختصاص بدید و هرکدوم که پر شد رو ببرید اونجا. اگر نه توی همون اتاق نگه دارید که کل خونه مسدود نشه!
وقتی به خونه جدید میرسید، نمیشه توی اون همه جعبه دنبال وسایل ضروری گشت. این موارد و چیزهایی که بسته به شرایط خودتون لازم هست رو جدا از جعبهها و دم دست نگه دارید:
-مواد پاک کننده و شویندهها
-دستکش
-ضد عفونی کننده
-جاروی برقی و دستی، تی
-دستمالهای آشپزخونه و کاغذی\
-وسایل ابتدایی آشپزخونه (یک قابلمه، ظروف و قاشق چنگال برای وعدههای اول، لیوان، چاقو، کفگیر، دستمال، اسکاچ و مایع ظرفشویی)
-کمی خشکبار، نان و بیسکوییت، چای
-دو دست لباس برای هر نفر
-لوازم بهداشتی شخصی (مسواک و حوله و لوازم اصلاح و …)
-لوازم خواب برای شب اول (ملافه و پتو)
-لوازم بسته بندی و تلفن
پیشنهاد flylady این هست که در خونه جدید روی هر درب، یک برچسب متناسب با رنگ ماژیک و روبان مربوط به اون اتاق بزنید. بعد کارگرها خیلی راحت جعبهها رو میتونند در اتاق مربوطه بگذارند بدون اینکه نیاز به راهنمایی شما باشه و در حالی که اونها مشغول هستند شما میتونید باز کردن وسایل رو شروع کنید.
نکته کلیدی: تا مبلمان و کمدها نصب نشده جعبه ها را باز نکنید. وقتی شروع به باز کردن کنید که بتوانید وسایل را سر جای خود بگذارید. بعد از خالی شدن هر جعبه بلافاصله جعبه و کاغذهای آن را تا کرده و از خانه خارج کنید.
برای چیدن وسایل هم آهسته و پیوسته پیش بروید. هر نوبت بعد از باز کردن پنج جعبه حتما استراحت کنید. روتینهای روزانه مثل شست و شوی ظرفها را از همان اول پی بگیرید. آهسته و پیوسته ادامه بدهید و مراقب خودتان باشید!
خانه نو مبارک
تجربه شما برای یک اسبابکشی آسون چیه؟
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
یک تولد مینیمال
تولد موفرفری به عنوان اولین تولد مینیمال خانواده برگزار شد!!
توی دو سه ماه گذشته خیلی به این فکر کردم که چطوری تولد بگیریم و کی رو دعوت کنیم و کجا باشه و ….. ولی هربار یاد یک قسمتش که میافتادم از کل برنامه پشیمون میشدم: کادوها!
بعد از حدود نه ماه تلاش برای خلوت کردن، هنوز که هنوزه گوشه اتاق خوابمون و کنار آشپزخونهمون حجمهای هندسی وجود داره که منتظر بررسی و تعیین تکلیف هستند. کلی زحمت کشیدم تا به اینجا برسم که حداقل در دپارتمان لباس و اسباببازی اوضاع اورژانسی نباشه! ولی هنوز هم خوب خوب نیست. هر بار تصفیه وسایل و تعیین سرنوشتشون که به کجا اهدا کنیم و چند روزی که طول میکشه به مقصد برسند کلی انرژی میبره.
وقتی به همه اینها فکر میکنم ورود هر قلم! واقعا هرقلم شی غیرمصرفی (یعنی موندگار!) به داخل خونه بزرگترین اضطراب منه! معنیاش این نیست که خرید نمیکنیم و این چیزها وارد خونه نمیشن. نه، من اتفاقا مرتب و بر حسب نیاز خرید میکنم. برای همین تولد، موفرفری تماما اقلام غیرمصرفیای دریافت کرد که لازم داشت. ولی اینکه چیزی که خودمون انتخاب نکردیم و همه جوانبش رو نسنجیدیم و خلاصه مطمين نیستیم شرایط ورود به خونه رو داره، بیاد توی خونه یعنی یک اتفاق شدیدا ناگوار! به خصوص اگر کادوی تولد باشه، چون من میمونم و این چیز نو و دوست داشتنی که خریدارش کلی به ما لطف کرده و زمان و هزینه صرفش کرده، ولی نتیجهاش میشه یه چیزی که من باید براش جا پیدا کنم که با توجه به متراژ کم خونه احتمالش کمه و کار سختیه، یا براش یک سرنوشت جدید پیدا کنم که خیلی سخته وقتی شی مورد نظر هدیه کسی هست که به هر حال براش زحمت کشیده و ما رو به یاد اون میاندازه! هنوز خاطرات تلخم به خاطر تک تک اسباببازیهایی که ما نخریده بودیم و جا نداشتیم و طی یک سال گذشته رد کردم پاک نشده! موندنشون سودی نداشت ولی رد کردنشون هم کار راحتی نبود وقتی هدیه بودند.
خلاصه هرچی من فکر کردم دیدم کادو پذیرفتنی نیست. بر اساس تجربه هم میدونم فایده نداره اگر از همه خواهش کنیم هدیه نیارند. اونها به هر حال کار خودشون رو میکنند چون عرف اینه. در واقع خودم هم اگر دعوت بشم تولد خیلی بعیده قبول کنم و کادو نبرم، مگر اینکه به نحوی اطمینان حاصل کنم طرف هم مثل من کادوگریزی داره :)) خلاصه نتیحه رقابت بین مهمونی با کادو، یا نگرفتن مهمونی، شد نگرفتن مهمونی!
تولد رو به صورت سورپریزی خارجی گرفتیم. دیدید توی فیلمها طرف صبح از خواب بیدار میشه چشمش به کیک میافته؟ تولد امسال موفرفری هم اینطوری بود. اتفاقا از دنده چپ بیدار شد ولی وقتی اومد توی هال و کیک و شمع و کلی بادکنک و کادوهای صد در صد مورد نیاز و علاقهاش رو دید حسابی دندهاش عوض شد و بهش خوش گذشت.
نظر شما در باره جشن تولدها و رد و بدل شدن هدیههایی که خیلی وقتها استفاده نمیشن و به گوشه کمدها و تبعید ابدی دچار میشن چیه؟ خاطرهای در این مورد دارید؟ شاید پست مهمان هفته بعد مال شما باشه!
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
ارتباط پیچیده بین نور خورشید و مینیمالیسم!
ماه مهر و شروع مدرسهها حس امتحان بازی به آدم میده!
سوال امتحان امروز:
به نظر شما بین تابش نور خورشید و یک زندگی ساده و مینیمال چه ارتباطی وجود داره؟
نور خورشید چه تاثیری روی سادهزیستی میتونه داشته باشه؟ اصلا تاثیری داره یا نه، اگر نه چه تاثیری؟توضیح بدهید.
بارم: یه دست و جیغ و هورای بلند :))
منتظر جوابهای شما توی کامنتها هستم!
پست مهمان: خرید یا دور ریختن؛ عدمِ توازنی شوم
این دوشنبه هم یک مهمان داریم توی وبلاگ، که بهمون یادآوری میکنه رها شدن از بار چیزهایی که میخریم به سادگی گذاشتنشون پشت در و بستن در نیست. باید نگاه مسوولانهتری به وسایلمون داشته باشیم، این حس مسوولیت بعدا باعث خواهد شد موقع خرید هم بیشتر حواسمون رو جمع کنیم. این نوشته رو با معرفی برادرشوهر گرامی توی گوگل پلاس دیدم، از آقای روزبه فیض.
بالاخره فرایندِ عوض کردنِ آپارتمانم پایان یافت! پروژهای که بنا به برخی پیچیدگیهایِ عملیاتی بیش از یک هفته طول کشید و دستِ کم سه نفرِ دیگر را درگیر کرد. هر نقلِ مکان، بهانهای است برای سبک کردنِ زندگی از وسائلِ اضافه؛ اسبابهایی که با لباسِ مبدل، زندگیهایمان را به زبالهدانی زیبا تبدیل کردهاند. اینبار هم سعی کردم از این فرصت نهایتِ استفاده را ببرم تا آپارتمانِ جدیدم شباهتِ کمتری به زبالهدانی بَزَکشده داشته باشد. طیِ این فرایند بود که متوجه شدم دور ریختن چقدر ساده است. شاید سادهترینِ کارها.
دور انداختنِ اسباب و وسائلِ به دردنخور در شمارِ سادهترین کارهاست. کافی است زبالهها را پشتِ دربِ خانه یا درونِ اتاقکِ مخصوصِ گردآوریِ پسماندها قرار دهی و چند ساعت بعد ناپدید شوند. دستهایِ نامرئیِ جامعهی مدرن، مهارتِ روزافزونی در محوِ پسماندها از پیشِ چشمها و بینیهایِ حساسمان پیدا کردهاند. به لطفِ این سیفونِ عظیم و کارآمد است که «دور ریختن» به همان اندازه عادی شده که مستراح رفتن و به همان اندازه ساده گشته که فشردنِ یک کلید. چنین است که دور ریختن حتی از خرید کردن هم سادهتر شده است. همهی خلاقیتهایِ علمی-فرهنگی-سیاسیِ بازاریابانِ مدرن، که روز به روز شهروندانِ بیشتری را به تبدیل شدن به زامبیهای مصرفگرایِ بیدغدغه دعوت میکنند، نتوانسته است فرایندِ خرید را به سادگیِ فرایندِ دور ریختن کند. در نتیجه، ما، شهروندانِ دولتشهرِ اقتصاد، وقتِ بیشتری را به خریدِ کالاها و خدماتِ «نو» اختصاص میدهیم تا به دور ریختنِ زبالههایمان. در اینجا ما شاهدِ یک عدمِ توازنِ شوم هستیم که پاسخش را نباید در سادهتر کردنِ فرایندِ خرید جستجو کرد.
اما اگر این عدمِ تقارنِ شوم را با مسئولانهتر کردنِ فرایندِ دور ریختن بر هم زنیم چه میشود؟ فرضاً اگر هر کس خودش را مقید کند که دستِ کم همان اندازه وقت و وسواسی را که صرفِ «خریدن» میکند، صرفِ «پاکسازیِ پسماندهایش» کند. شاید به این وسیله جامعهی مسئولانهتری داشته باشیم. حتی اگر اینکار نتواند تغییری محسوس در هویتِ نظمِ دیوانهی موجود ایجاد کند، دستِ کم هویتِ اخلاقیِ ما، ساکنانِ عصرِ اقتصاد، را تغییر خواهد داد. برایِ خریدِ یک پیراهن ساعتها در خیابانها، مغازهها یا صفحاتِ مجازی چرخ میزنیم و همهی تلاشمان را میکنیم که گزینههای موجود را شناسایی و ارزیابی کنیم و ارزانترین یا با کیفیتترین انتخاب را انجام دهیم؛ حال آنکه پیراهنِ کهنه یا پاره را ظرفِ چند ثانیه دور میاندازیم، بدونِ اینکه کوچکترین زحمتی به خودمان بدهیم که به گزینههای مختلف بیاندیشیم و سعی کنیم انتخابِ مسئولانهتری برایِ دورانِ بازنشستگیِ پیراهنمان انجام دهیم. شاید با صرفِ کسری از وقت و وسواسی که صرفِ خریدِ پیراهنِ نو و ورودش به خانهمان کردیم، بتوانیم راهِ حلهای بهتری برایِ خروجش از خانهمان بیابیم. پیراهن را میتوان تعمیر کرد و برایِ مدتِ بیشتری از آن استفاده نمود؛ یا آنرا در اختیارِ سازمانهایی گذاشت که استفادهی مجدد از آنرا تسهیل میکنند. شاید هم با استفاده از همین منطق بتوان از خریدِ پیراهنِ نو پرهیز کرد. طبعاً این راهها مستلزمِ صرفِ وقت و انرژیِ شهروندیِ بیشتری هستند؛ نسبت به سپردنِ آنیِ آنچه قرار است زباله نام گیرد به ماشینِ محوِ پسماندها از حریمِ شهری. اما چه کسی گفته که همهی وقت و انرژی ما باید صرفِ خرید شود و دور ریختن نباید سهمی مهم از توجه ما را به خود اختصاص دهد؟
شما هم اگر نوشته جالبی مرتبط با سبک زندگی مینیمال دیدید، لطفا به من معرفی کنید.
نظر شما در مورد توازن یا عدم توازن بین خرید و دور ریختن چیه؟
ادامه داستان نور خورشید و مینیمالیسم
از همه دوستان به خاطر کامنتهای خوبشون و ایدههای خیلی جالبشون در پست قبل و در اینستاگرام ممنونم. حتما به قسمت کامنتهای پست قبل سر بزنید و نظرات رو بخونید.
اما برای من چه ارتباطی بین نور خورشید و مینیمالیسم وجود داره؟ لندن به هوای بارونی مشهوره، که دروغی بیش نیست! نه اینکه اینجا بارون نمیاد. اما اونقدری که توی فیلمها نشون میدن و دوست دارند همه دنیا باور کنند نه. توی سالهایی که ما اینجا بودیم پیش اومده که دفعات اومدن بارون (نه میزان بارش) توی تهران در دو سه ماه متوالی بیشتر از اینجا باشه، دیگه با شمال ایران که مقایسه نمیکنم. معمولا هم اینجا شب تا صبح بارون میاد و روز بارونی نیست. اما…هوا در شش ماه دوم سال شدیدا ابری هست و خورشید خانم بسیار ناپیدا و وقتی هم که هست بسیار کم زور!
در نبود خورشید خانم هم بنده یک موجود افسرده، خشمگین و خوابالو هستم. رضوان جان در کامنتها نوشته بودند:
نور خورشید باعث میشه ویتامین دی در بدنمون تولید بشه و ویتامین دی باعث میشه استخونهامون و حتی سلولهای عصبیمون خوب کار کنن و به این نتیجه برسیم که زندگی ارزش مال اندوزی نداره بلکه مثل خورشید بی چشمداشت بر عالم و آدم بتابیم و به همه روشنی و گرما ببخشیم
خوب برعکس این میشه وضعیت پاییز و زمستونی من! الان به جوی آسمون زیبای پست قبلی، آسمون لندن قریب به اتفاق اوقات شکل تصویر این پست هست. آدم افسرده و خشمگین و خوابالو بعدش چکار میکنه؟ میفته توی چرخه من یه چیزی کم دارم. یه چیزی نیست. چیکار کنم؟ و یک جواب به خودش میده: خرید!!
البته من در مرحله عمل راهکارهای متفاوتی استفاده کردم تا سریعا حساب بانکی خود رو خالی و خونه رو پر نکنم. اما در مرحله فکر همهاش دارم برای خرید جدید نقشه میکشم که البته امیدوارم به تدریج با کارهای مختلفی که قراره برای بهبود این افسردگی فصلی انجام بدم اوضاع بهتر بشه.
توی پست بعد راهکارهای خودم رو برای مقابله با این حملههای {مشکلات من با خرید حل خواهند شد} مینویسم. اما قبلش دوست دارم پیشنهادات شما رو بدونم.
به نظر شما توی همچین شرایطی باید چه کرد؟
چند پیشنهاد
توی دو پست قبل (یک و دو )نوشتم که توی هوای تاریک و دلگیر پاییزی و زمستونی اینجا، حملات من باید خرید کنم! بهم دست میده. امروز می خوام در مورد راهکارهایی که در این شرایط استفاده می کنم بنویسم. چند تا از این ها پیشنهاد دوست خوبم زینب هستند و بعضی ها هم از کامنت های خوب شما دوستان الهام گرفته شدند.
اول توضیح بدم که این مطلب فقط در مورد بخش خرید داستان صدق می کنه! در مورد خود افسردگی حتما با پزشک صحبت کنید و توقع نداشته باشید اینطوری خوب بشه. دوستان هم توی پست قبل پیشنهادات خیلی خوبی برای افزایش سطح انرژی در این فصل اراِئه کردند.
خوب بریم سر اصل مطلب و پیشنهاداتی برای جلوگیری از خرید وسایل و چیزهای اضافی که لازم نداریم در حملات من دلم یه چیزی می خواد و تطابق دادن این میل با علاقه به یک زندگی مینیمال.
۱- حتما لیست خرید داشته باشید. تا چیزی توی لیست ثبت نشده اقدام به خریدش نکنید.
۲-لیست های خرید جدا داشته باشید.لیست مواد غذایی، لیست کمبود های خونه، لیست لباس و … که برای هر کدوم جدا تصمیم بگیرید. می تونید یک لیست چیزهایی که دلم می خواد هم درست کنید و اون چیزهایی که واقعا لازم نیستند ولی دارند حسابی مغزتون رو می خورند رو توش بنویسید!
۳-بین ثبت در لیست خرید و اقدام به خرید فاصله بگذارید. خیلی وقت ها بعد از گذشت چند روز خودمون نظرمون عوض میشه و اون میل ناگهانی از بین میره. اگر سریع اقدام کرده باشیم و خرید کرده باشیم می مونیم با خرت و پرت هایی که باید حالا کلی زحمت بکشیم تا از زندگی ما برند بیرون. ولی با کمی صبوری می تونیم این مرحله رو قبل از خرید رد کنیم که چیز اضافی وارد خونه نشه.
۴- قبل از اقدام به خرید، لیست رو بررسی کنید. به قیمت ها فکر کنید. به خودتون یادآوری کنید که دارید عمرتون رو مبادله می کنید نه فقط مقداری پول. می ارزه؟ واقعا نیاز دارید؟
۵-برای آینده خرید نکنید. نیازهای الان رو در نظر بگیرید. نیازهای آینده رو با اقلامی که همون آینده خواهند اومد بهتر میشه جواب داد! تولید کنندگان هم که برای بیشتر کردن مصرف از وارد کردن چیزهای جدید به بازار یه لحظه هم غافل تمیشن. پس اگر همین الان یا در یک فاصله زمانی معقول لازم ندارید، نخرید.
۶-وقتی چیزی همه این فیلتر ها رو رد کرد و وارد خونه شما شد، حتما بررسی کنید که چیزهایی با کارکرد مشابه توی خونه نگه ندارید. برای ورود هر چیز جدید حداقل یک آیتم و اگر شد بیشتر رو از خونه رد کنید.
———————————————————————————————-
مثال: من از زمان ورود به لندن دلم آسیاب برقی می خواست چون چیزیه که برام کاربرد داره. تا مدتی با روش های مختلف جایگزینش می کردم. مثلا زعفرون رو ایران می سابیدم خونه مامانم! مغزها رو با گوشتکوب می کوبیدم و ….. یک بار هم یکی خریدم ولی بعد متوجه شدم تیغ و کاسه اش رو نمیشه جدا کرد و شست و پسش دادم. از سال قبل دلم رفته بود دنبال یک نوع از این دستگاه ها که هم آسیاب بود و هم اسموتی ساز و یک سال بود که ایشون در لیست خرید من بود ولی اجازه اش صادر نمی شد چون مخلوط کن خوبی داشتم خودم، با بی آسیابی هم کنار اومده بودم.
امسال که پاییز اومد دیگه نمی تونستم در برابر خریدش مقاومت کنم! ولی بعد از خرید مخلوط کن رو اهدا کردم به کسی که دنبال یکی می گشت و توی سایت Freecycle اعلام نیاز کرده بود. اگر پارسال خریده بودم نه اینقدر از داشتنش خوشحال می شدم، نه قدرش رو خوب می دونستم! اما این مدت انتظار باعث میشه حتی یک روز هم این بنده خدا رو توی کمد تنها رها نکنم :)) کارآیی این وسیله از مخلوط کن قبلی ام بیشتره، بنابراین از این جابجایی راضی هستم!
دوشنبه یک پست مهمان داریم در مورد موضوعی که می دونم خیلی هاتون منتظرش هستید: جهیزیه مینیمال! دست و جیغ و هورااااا
شما چه پیشنهادی می تونید به لیست بالا اضافه کنید؟
پست مهمان: خرید جهیزیه مینیمال طور
پست مهمان این هفته رو گلناز عزیز لطف کرده و برامون بر اساس تجربه خودش در مورد یک جهیزیه مینیمال نوشته. گلناز هم از اون دسته دانشمندهای هنرمنده که آشپزیش هم خیلی خوبه و اینجا یا اینجا میتونید آثار خوشمزه اش رو ببینید. این شما و این هم نوشته گلناز:
مدتیه که با راهنمایی های عارفه عزیز (که البته یه اشنای قدیمیه) با سبک مینیمال بیشتر اشنا شدم. سبکی که هنوز صد در صد جاشو تو زندگیم باز نکرده ولی داره از راه میرسه. معاشرت با دوست و اشنا و مخصوصن معاشرت های اینستا گرامی و تلگرامی باعث شد متوجه بشم که چه جو مصرف گرایی تو ایران داریم. سن و سالم ایجاب میکنه که اکثر دوستام در حال تدارک جهیزیه و یا سیسمونی باشن. خواستم تو این زمینه یه چندتا نکته بگم که از سالها زندگی بین غربی ها و تجربیات خودم بهشون رسیدم.
لازم بذکره که قصد نکوهش فرهنگ و سنتمونو ندارم و بنظرم بسیار قشنگه که برای یه زندگی مشترک و یا برای اومدن یه نوزاد از قبل تهیه و تدارک ببینیم. البته من جهیزیه نخریدم. تو کشور محل زندگی همسرم عقد کردیم و جشن گرفتیم و همسرم با سه تا چمدون و دو تا کارتن سی کیلویی که بیشتر کتاب بود، وسایل شخصیشو اورد تو خونه دانشجویی من. سر صبر و یواش یواش خونه عوض گردیم و شروع کردیم به خرید یا تعویض وسایلی که باید با زندگی دو نفره مطابقت میکرد، مثل تخت، کمد بزرگتر و یا یه مبل راحت متناسب با بودجمون.
١- بنظرم مهم ترين نكته اينه كه ليست بنويسيد. روي هر ايتم فكر كنيد و توجه كنيد چه خصوصيتيش براتون مهم تره. مثلن يخچال كيفيت و اندازش به قيافه و رنگش ارجحيت داره ولي قاعدتن رنگ و طرح ملحفه و روتختي رو به اندازه كيفيتش مهم ميدونيد. به ليستتون وفادار بمونيد و بيشتر از اون خريد نكنيد.
٢- وسایلی رو که به ندرت استفاده دارند نخرید و سعی کنید با قرض کردن یا معادل سازی ازشون استفاده کنید.
یادمه قبل اولین مهمونی مشترکمون رفتیم و یه سرویس ظرف شش نفره خریدیم! قبلش من فقط شش تا بشقاب غذاخوری داشتم که کار پیش دستی و دیس رو هم انجام میدادند! با این سبک خرید تمامه ظرفایی که دارم اونایی هستن که احتیاج دارم. وقتی هم که مهمونی بزرگ دارم ترسی از استفاده از بشقاب یکبار مصرف یا قرض از دوستان ندارم. کلن چندبار در سال مگه من بیشتر از دوازده نفر مهمون دارم که براش بشقاب اضافه نگه دارم؟
حالا شاید این مثال بشقاب یکم زیاده روی باشه. ولی مثلن یه وسیله ای مثل چرخ گوشت چقدر استفاده داره؟ گوشت رو که معمولن این روز و روزگار چرخ شده میخریم. مامان من الان فقط از چرخ گوشتش واسه چرخ کردن گردو برای فسنجون استفاده میکنه. من کلن سالی دو دفعه فسنجون میپزم یا با گردو چرخ شده وارداتی از منزل پدری ، یا با گردو پودر شده از سوپر مارکت و یا با گردو خرد شده در غذاساز عزیزم جناب رستم! واقعن بنظرتون چرخ گوشت برای من لازمه؟
٣-لازم نیست از روز اول همه چیز رو داشته باشید. به اندازه نیاز خرید کنید و به جاش بودجه ای رو در نظر بگیرید واسه خریدایی که به نیاز های ایندتون جواب بده.
بطور مثال شاید ادمی باشید که همیشه غذای مهمونیشو از بیرون میگیره، پس با این حساب نیاز به قابلمه بزرگ ندارید. من خودم همیشه برای مهمونی های تا ده نفر خودم اشپزی میکنم و تجربه بهم ثابت کرده غذای توی فر برام درست کردن و سروش راحت تره . دو تا ظرف بزرگ توی فری دارم و خلاص! نیازی هم به قابلمه و ماهیتابه بزرگ ندارم.
همین قانون واسه وسایل برقی هم صدق میکنه.همه غذاساز نمیخوان، بهش اضافه کنید تستر و سولار و مایکروفر و قهوه ساز و چایساز و کتری برقی و ….
وسایل برقی اشپزخونه من الان از این قرارن: کتری برقی، تستر واسه نون تست، جناب رستم (غذاسازم که میکسر و اسیاب برقی و رنده برقیم داره)، جناب شاغلام (قهوه ساز)، همزن دستی برقی ( مرتب کیک درست میکنم) و یه گوشتکوب برقی کوچیک که یادگار دوران تجرده و شیر موزهاش و الان فقط سوپ له میکنه. تازه هرکدوم رو هم بعد از كلي تحقيق و بالا پايين كردن خریدم و از هر کدوم بیشتر از سه دفعه در هفته استفاده میکنم! (کتری برقی و قهوه ساز رو هر روز دو یا سه دفعه)
یادتون باشه که خیلی وقتها تا چندماه از زندگی مستقلتون نگذره نمی دونید چی بدردتون میخوره. واسه همین بنظرم تو خرید وسایل عجله نکنید. رسم خوبی میشد اگه یه مقداری از هزینه جهیزیه رو نقد نگه میداشتید و بعد از ازدواج تصمیم میگرفتید.
٤- برای هدایا هم جا بذارید.
اگر ازدواج میکنید کلی ظرف و دکوریجات هدیه خواهید گرفت پس بیخودی فضای خونتون از اول شلوغ نکنید. اگر در حال تهیه سیسمونی هستید به این فکر کنید که کلی اسباب بازی و عروسک داخل هدایا هست پس روی اونها هم حساب کرده و واسشون جا نگه دارید.
٥- ميدونم كه اين روز و روزگار همه انتظار داريم همسرمون يه گوشه اي از كار خونه رو بگيره. منم از اين قاعده مستثني نبودم و وضعيت درسي و كاري و اخلاقيم ايجاب ميكرد همسرم پا به پام تو كار خونه كمك باشه. خريد وسايل مشترك با هم به اونم اين حس رو ميده كه اينجا صد در صد خونه ي اونم هست و احساس مسيوليتشو در قبال كارهاي خونه بيشتر ميكنه. خلاصه اينكه از سليقه و نياز همسر غافل نشيد.
٦-ميدونم توي ايران يه ديد بدي نسبت به اجناس دست دوم وجود داره. ولي به نظرم ميشه فرهنگش جا بيفته …
۷- همونقدري كه با سليقه وسايل ريز و درشت ميخريد به چيدن و مرتب كردنشونم فكر كنيد. به اندازه فضاي منزل خريد كنيد. در خريد ظروف و خرده ريزها به اندازه كمدها و كابينت هاتون هم دقت كنيد. از خريدن جعبه ها و يا وسايلي كه به مرتب چيده شدن وسايلتون كمك ميكنند غافل نشيد.
يك درد دل هم بكنم و اونم اينكه جا دادن دو دست مبل تو منزل زير صد متر ستم به خودتون، ذهنتون و انگشت كوچيك پاتونه. يه دست مبل درست چيده شده هم موجب ارامش خودتونه هم ميتونه در شرايط مهموني تعداد بيشتري ادم رو جا بده.
٨-اخرين نكته هم اينكه سليقه و توجه و تفكر و تعقله كه خونه رو زيبا و مايه ارامش ميكنه نه پول و وسايل زياد و گرون! وقت بگذاريد، سليقه بخرج بديد، واقع گرا باشيد، از گل و گباه غافل نشيد و مينيمال طور شاد باشيد …. بگذاريد خونتون ايينه روحيتون باشه.
نظر شما چیه؟ شما چه پیشنهادی به این لیست اضافه می کنید؟ تجربه شما چی میگه؟
یک کار خوب هم که تازه دیدم وبلاگ عالی یکی از همراهان قدیمی وبلاگ، نیره جان هست که ایشون هم دارند یک راهنمای قدم به قدم برای تهیه جهیزیه مینیمال می نویسند. اگر این موضوع ذهنتون رو به خودش مشغول کرده پیشنهاد می کنم نوشته های نیره عزیز رو هم دنبال کنید و وبلاگش رو بخونید.
تولد یک سالگی!
سلام…با شب یلدا وبلاگ لذت کمتر داشتن یک ساله شد!
توی یک سالگی اینجا کی بهش سر می زنه؟ می دونم که چند وقته فرصت کافی نداشتم و اینجا خیلی خلوت بوده.
اگر گذرتون به پست یک سالگی افتاد لطفا بی صدا رد نشید. دلم براتون تنگ شده. توی جسن تولد یک سالگی اینجا، دوست دارید چی بگید؟ منتظر خوندن کامنت ها هستم. علاوه بر این به قید قرعه یک هدیه ناقابل از طرف خودم به یکی از کامنت گذارها اهدا میشه: نیم ساعت هم صحبتی. کی دلش پره و دو جفت گوش می خواد؟
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
پیش به سوی عید..
از همه کامنت گذاران خوبم ممنونم..لطف و همراهی شما خیلی برای من ارزش داره.
برنده عزیز هم از طریق ایمیل باخبر شدند و انشالله به زودی با هم یک گپ نیم ساعته می زنیم.
و با شروع فصل زمستون، بخواهیم و نخواهیم بوی عید میاد! می تونید برام بنویسید توی این فرصت پیش رو در مجموعه وبلاگهای من (اینجا و رنگ من) دوست دارید چی بخونید؟ خیلی چیزها توی ذهنم هست، اما می خوام اولویت رو بدم به چیزی که شما دوستان خوبم می پسندید!
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
آمادگی برای خونه تکونی!
امروز نیمه دی ماه هست و البته هنوز برای خونه تکونی زوده، ولی برای آماده شدن برای خونه تکونی طوری که کل سال ۹۵ خونه تکونده باشه دیر نیست!
توی این ماه دو تا پیشنهاد براتون دارم که قدم های بنیادی رو برداریم.
قدم اول شروع کردن برنامه خانه خلوت در یک ماه هست. تا وسایل اضافی توی خونه باشه، خونه مرتب نمی شه! وسایل اضافی رو هم نمیشه یک بار جمع کرد و راحت شد. چون همیشه در حال جمع شدن هستند ما هم همیشه باید در حال تصفیه شون باشیم.
اگر راهنمای خانه خلوت در یک ماه رو دارید، شروع کنید و از اول یک دور اجراش کنید. اگر ندارید، هم میتونید در اینستاگرام مطالبش رو که سال گذشته پست کردم پیدا کنید، هم میشه خیلی راحتتر فقط با چهار هزار تومن به یک فرم شسته و رفته و قابل دنبال کردن همراه با کلی نکات آموزشی فایلش رو خریداری کنید.
آستین ها رو بالا بزنید و اولین قدم رو برای یک سال عالی که توش دیگه نامرتب بودن خونه دغدغه شما نباشه شروع کنید!
قدم بعدی هم از اون چیزهایی هست که هرکی استفاده کرده برای من دعا کرده..توی پست بعدی می نویسم.
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار